معرفی وبلاگ
رزمنده و در صف جهادیم هنوز/ نابودگر ظلم و فسادیم هنوز/ سوگند به روح قدسی روح خدا/ ما یاور احمدی نژادیم هنوز
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 158723
تعداد نوشته ها : 86
تعداد نظرات : 28
Rss
طراح قالب
GraphistThem241
سال های بسیار دور پادشاهی زندگی می کرد که وزیری داشت. وزیر همواره می گفت: "هر اتفاقی که رخ می دهد به صلاح ماست". روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد اما در حین پوست کندن میوه انگشتش را برید. وزیر که در آنجا بود گفت: "نگران نباشید، تمام چیزهایی که رخ می دهد در جهت خیر و صلاح شماست". پادشاه از این سخن وزیر برآشفت و از رفتار او در برابر این اتفاق، آزرده خاطر گشت و دستور داد وزیر را زندانی کنند. چند روز بعد پادشاه با ملازمانش برای شکار به نزدیکی جنگلی رفتند. پادشاه در حالی که مشغول اسب سواری بود، راه را گم کرد و وارد جنگلی انبوه شد و از ملازمان خود دور افتاد. در حالی که پادشاه به دنبال راه بازگشت بود، به محل سکونت قبیله ای رسیدکه مردم آن در حال تدارک مراسم قربانی برای خدایانشان بودند. زمانی که مردم پادشاه خوش سیما را دیدند، خوشحال شدند زیرا تصور کردند وی بهترین قربانی برای تقدیم به خدایان است. آنها پادشاه را در برابر تندیس الهه خود بستند تا وی را بکشند، اما ناگهان یکی از مردان قبیله فریاد کشید: "چگونه می توانید این مرد را برای قربانی کردن انتخاب کنید در حالی که وی بدنی ناقص دارد؛ به انگشت او نگاه کنید." به همین دلیل وی را قربانی نکردند و او آزاد شد. هنگامی که پادشاه به قصر رسید، وزیر را فراخواند و گفت: "اکنون فهمیدم منظور تو از اینکه می گفتی هر چه رخ می دهد به صلاح شماست چه بوده زیرا بریده شدن انگشتم موجب شد زندگیم نجات یابد. اما در مورد تو چه؟ تو به زندان افتادی؛ این امر چه خیر و صلاحی برای تو داشت؟". وزیر پاسخ داد: "پادشاه عزیز، اگر من به زندان نمی افتادم مانند همیشه در جنگل به همراه شما بودم؛ در آنجا زمانی که شما را قربانی نکردند، مردم قبیله مرا برای قربانی کردن انتخاب می کردند. بنابراین می بینید که حبس شدن نیز برای من مفید بود". ایمانی قوی داشته باشید و بدانید هر چه رخ می دهد خواست خداوند است.
دسته ها : حکایت
1389/2/19 19:31
X